چهل کوزه

خان بزرگ چهل کوزه ارزشمند و باستانی داشت انتیک بودند قدمت هزارساله با طرح های خاص و ارزشمند

خان بزرگ فوت کرد بدون آنکه بتواند ارزش حقیقی کوزه هارو به تنها فرزندش بیاموزد فرزندش در آن کوزه ها شراب و سرکه و... نگه می داشت.

یک شب در بد مستی از اسب افتاد و جان داد.

نوه ی یکساله اش حال وارث کوزه های گرانقیمت شده بود بی اطلاع از گنج پنهان در انبار خانه اش در فقر زیست.

به خاطر دید منفی مادرش نسبت به کوزه ها که آغشته به شرابی نجس بودند که ازقضا نحسم بودند که جان شوهرش را هم ستانده بودند. تعدادی از کوزه ها را شکست. همسایه ها که ارزش این کوزه ها را می دانستند در گرفتن این کوزه های ذیقیمت رقابت شدیدی می کردند.

حال که نوه بزرگ شده فقط هفت کوزه برایش مانده است. تعدادی از همسایه ها انها را تزئین کرده اند رنگ کرده اند تغییر داده اند

چگونه باید این کوزه هارا جمع کند چگونه این ثروت دوباره به خزانه بر می گردد

دریا

چگونه اقیانوس را جا کند در لیوانی

این جاه طلب چگونه به قناعت رضا دهد

این جنگجو بعد از این همه نبرد خونی چرا سپر بیندازد

مرد سوئیسی

مرد سوئیسی خوشتیپ سوار بر بنز در جاده خاکی به سمت روستای زادگاهش می رفت. اون بنزین تمام کرد و باید چند کیلومتر ماشین رو هل می داد کار یک نفر نبود کمک خواست مرد سیبیل چخماقی با پیراهن قرمز با سیگار بهمنی در جیب به او رسید او هم ولایتیش بود

کجا می روی اینهمه کابل پشت ماشین چییست

_به روستای زادگاهم می خواهم برق کشی کنم تا مردم زادگاهم در تاریکی نباشن

_چرا به روستای کناری که نزدیکه نمی بری انها نیازمند تر هستن این نژاد پرستی کوته نظرانه و پست چیه بین ادما چه فرقی هست او ماشین رو به کنار هل می داد!!!

دوستی دیگر با لباسهای قدیمی و مندرس و سیاه رنگ آمد او می گفت دلسوز روستاست. از شهر ی ها شنیده برق ضرر داره بچه دوستش در شهر دچار برق گرفتگی شده و ۴ دست و پایش قطع شده

روستای ما صفایی اگر دارد به خاطره سنت اش هست برق سنت های ان را صفای روستا را زیباییش رو می گیرد و سرد و بی روح می کند

او شروع کرد به عقب هل دادن ماشین

مردم در حال جمع شدن بودند

ماشین به عقب داشت حرکت می کرد

او مرد سیاه پوش و سرخ پوش را کشت. مردم صحنه را دیدن هجوم اوردن و مرد سوئیسی فرار کرد ماشین غارت شد

ماشین به عقب هل داده شد و سیمها بین غارتگران تقسیم شد

امریکا کشور واحدی هست کنار جرج واشنگتن، چهرگانی و قاسملو هم هستن. رهبران جمع شدند تا قانون اساسی را بنویسند

چهرگانی رهبر خلق اسپانیولی غرب امریکاست او اعتقاد دارد اسپانیولها قدیمترین خلق امریکان چهرگانی اعتقاد دارد باید از امریکا جدا شود و به دیگر ملل اسپانیول زبان امریکای جنوبی بپیوندد. خلق قهرمان کوبا بولیوی، آرژانتین از یک ملت واحد یک کشور باستانی به اسم مامریکا که با امریکا در گذشته های دور در کتاب اساطیری kingletter همیشه در ستیز و جنگ بودند. معتقد است ما باید کشور باستانی مامریکا را با جدا شدن از امریکا در مرحله اول سپس با پیوستن به کوبا، بولیوی و آرژانتین تحقق ببخشیم

قاسملو رهبر خلق قهرمان بومیان سرخ پوست آمریکا ست. او می گوید: ما صاحبان اصلیه این خاکیم انگلیسی و اسپانیولها غاصبان این خاکند ما از هر امریکایی، امریکایی هستیم ما جدا یی طلب نیستیم

ما لباس ها دین و آئین های آمریکای قدیم را حفظ کردیم ما باید با بومیان چهار کشور دیگر نظیر کوبا بولیوی هندرواس متحد شویم وسرخپوستستان چهار پاره ی یکپارچه بشه و ایالت سرخپوستستان تشکیل بشود ما آئین خودمان را داریم بقیه خاک آمریکا پر از کافر است ما باید قوانین خودمان را داشته باشیم کلانتری و پاسگاه خودمان را داشته باشیم فقط روابط خارجی و ارتش باید فدرال باشد زنده باد سرخپوستستان واحد

فراموشی

مثل شکوه جلوه ی ابری، ناپایداری

مثل رقص دایره ها، در تجمع زلال آبی روی اسفالت در ترنم باران، گذرا

انعکاس لرزان چراغ قرمز در شب بارانی در خیابان

عاشقانه ترین شعری رو بخار شیشه

آری درست می گویند

تو فراموش خواهی شد

«مثل زمستانی بدون برف»

برگرفته از فیلم la dolce vita 1960

تو اصیلی و مغرور

چون طاق کسرا

وطن پرست یا خائن

باریک ترین مو، ریز ترین خط، خطی است که در ایران خائن را از وطن پرست جدا می کند.

ترکی که تلاش می کند هویت ترکی خود را باز یابد وطن پرست است یا خائن.

وطن کجاست

آذربایجان جنوبی است یا ایران

چهار پاره کردستان است یا ایران

عربستان است یا ایران

آنکه کردی که شاهنامه فردوسی را می خواند ولی در مورد شاهنامه کردی اطلاعی ندارد خائن است یا وطن پرست

چرا به پیشه وری نمی شود به سادگی با استناد به اسناد کا گ ب مهر خائن زد؟

چرا هنوز با وجود قابل استناد بودن وابستگی پیشه وری و قاضی محمد به شوروی هنوز تعداد قابل توجه روشن فکرین و تحصیل کرده های اذربایجان و کردستان آنان را قهرمان می دانند

چرا با اینکه اسنادی داریم که ریگی وابسته امریکا بوده در قسمت هایی از بلوچستان او قهرمان است.

ان ترکی که سعی در حفظ زبان، ادبیات، تاریخ و هنر آذربایجان دارد خائن است یا وطن پرست؟

چرا ما رضا شاه را نماد وطن پرستی می بینیم آیا از مهمترین کارهای او، از شاخص ترین کارهای او، پر زرق و برق ترین کارهای او تاسیس دانشگاه تهران نبود؟

چرا نباید پیشه وری رو برای تاسیس دانشگاه تبریز در کمتر از یک سال وطن پرست نامید

خیانت از که بود که تا آن سال کسی در تبریز جاده ای راهی اداره ای دانشگاهی نساخته بود؟

فردوسی به خاطر سرودن شاهنامه حفظ زبان فارسی وطن پرست است یا سره توهسن به ترک و عرب خائن

شهری رو تصور کنید مثل سریال see همه کور و نابینا

و الان بینایی جلوتر را می بیند

و به شهر هشدار میدهد

او آینده را تاریک، وحشتناک، ترسناک و بسیار اسفناک می بیند

پر از نزاع های بی حاصل قومی در مرزهای آذربایجان غربی

پر از نزاع های دینی سر احترام گذاشتن به امام حسین و نگذاشتن

سر توهین یا تکریم مقدسات

ما

سنگ قبر

رها کن

بگذار شکسته بماند سنگ قبر او

مگر دل تمام مردم، همان سان، چندین بار نشکست؟

شهر افسوس

از افسوس هایم شهری به جا ماند

از حسرتهایم موزه ی لووری

من به طول عمر نوح زندگی نزیسته دارم

خواستگاری

پسری قد بلند چاق سندروم داون خوش قلب که با لبخندی گوشه ی لب مراسم را دنبال می کرد جلیقه ای که زیرکتش پوشیده بود کمی کوچک بود و دکمه ها در فشار بودند

صحبت مهریه شد هرکسی نظری می داد

عموی عروس که داشت اخرین قسمت شیرینی رو با زبان ازلای دندان تمیز می کرد گفت مهریه را کی داده کی گرفته

او بلافاصله پا شد لبخندش کش دار شده بود. چشمان ریزش به زحمت در چهره اش پیدا بود انگار وقت ماموریتش فرا رسیده بود به سمت عموی عروس رفت و کشیده ی محکم بر صورتش نواخت و با لبخند گفت مهریه رو هم دادن هم گرفتن به برادرش نگاهی انداخت که ایا ماموریتم رو درست انجام دادم و با خنده های پی در پی به سمت جای خودش خیز برداشت

راز

به تعداد شنها و سنگهایی که درجهان هست راز وجود دارد که زیر سنگها یاخروارها شن مدفونن تعداد زیادی از انها برای همیشه با مرگ صاحبانشان مردند اما تعداد اندکی از انها مثل کاغذی در مانده میان بطری سرگردان در ابهای اقیانوس بالاخره به ساحل خواهد رسید و عابری انرا باز خواهد کرد پسرم این رازی هفتاد ساله است.

با انقلاب بلشویک ها احتمال ان می رفت که انقلابیون ثروت من را مصادره کنند لذا من تمام اموالم رو فروختم تبدیل به طلا کرده ان را به شکل سماوری کرده و همراه سایر سماور های زرد صادراتی روسیه به ایران فرستادم

_چگونه این سماور را از باقی سماورها باز می شناختی

_این کار رایج شده بود من از چند جهود بازاری این کار را دیدم زیر شیر سماور جای مهر کارخانه بود انجا نوشتم مسکو 1917 عبدالله

عزاداری

سکانسی از زیبایی دختری سیاهپوش که در از خودبیخودی ناشی از مرگ پدر وفغان و شیون لحظه ای موهای زیبای پرپشتش ابشاری زرد شده و فرو می ریزد و سفیدی بلورین سینه ها و چاک بین سینه هایش گذشت زمان را برای نوجوان کندمی کند و تمام صداهارا برای ثانیه ای قطع می شود نفسش می ایستد اینک فقط صدای تپش چکشوار قلبش را می شنود که بیخ گوشش تا نزدیک کر شدن ادامه می یابد در میان این انبوه غمگساری چرا این حجم از زیبایی نمایان شده بود

رستم

چگونه انتقام گیرد رستم کینه توز

از قاتل پسرش

امید ۶

قوی ترین ایمان بعد از عمیق ترین کفر می آید بعد از اپیکورانه ترین زیست

ظلام ترین ظلمت شب نزدیک ترین نقطه به سپیده ی سحر است

یخ بسته ترین رودها نیز از زیر جریان دارند

نقطه آغاز شجاعت و پایان ترس از نزدیک ترین نقطه به مرگ اغاز می شود

امید بخش ترین امید واقعی ترین امید بعد از مطلق ترین نا امیدی میاید

شیر پیر

چگونه تحمل کند شیر پیر خنده مستانه کفتاران را

چگونه اسب محروم تشویق کند قهرمانی خران را

نیمه پنهان ماه

نه عاشق یاررا به او تشبیه می کرد

نه شاعر اورا مظهر زیبایی می پنداشت

اگر کسی نیمه ی پنهانش را می دید ماه را

دعا

خدایا مارا گرفتار آدم بد قرار نده

اگر ثروتی به ما عطا می کنی مقامی عنایت می کنی علمی عطا می فرمایی ظرفیتش را از ما دریغ نفرما

شهامتی به ما عطا کن بپذیریم چیزهایی که نمی توانیم تغییر بدیم

به ما قدرتی بده که بدی آدمهای بد در ما تاثیر نکند و مارا از انجام کار درست مایوس نکند

دهاتی

روستازاده ای الن دلون سیما وارد پارتی های پولدارهای تهران می شود

حقیقت

حقیقت کاغذی بی اهمیت بود لای کتاب دروغ

ما سرگرم کتاب بودیم

پروانه های خوش رنگ

زودتر می رسد میوه های کرم خورده

این غذا در شعله ی زیاد می سوزد

اهسته گام بردار یار خرامان من

مقصد نزدیک نیست

آرزوهایت پروانه های خوش رنگی هستند

به مشت های خالیت بنگر

به چنگ نمی افتند به آسانی

سلام خرس

دوست دار حیوانات که برای رهایی خرس هایی که در قفس های تنگ باغ وحش ها تلاش می کرد و مستند تهیه می کرد توسط خرس ها خورده شد

برگ زرد

کک کی می گزد

که زرد بود یا سبز

برگی که به جفای باد فتاد از ساقه ای

که می پوسد هر دو

خاک خواهند شد بی تفاوت

کیش

ماتم برده است در تماشایت

در کیشم به گل نشسته ام

این کشتی از تو دور که نمی تواند شد

فرسوده ام فسرده ام گسسته ام زین همه ماتم

ارسم از هر جا فرو ریزم به سوی تو روانه ام

بی تو تبریزم بی ارگ

سنگ به سنگ فرو می ریزم

"با توام ای ایران خانم زیبا"

قیامت

اگر دنیای دیگری در کار نباشدچه؟ قیامت ساخته ی ذهن بشر باشد چه؟ یعنی دیگر عزیزان رفته ی خود را هیچ وقت نخواهیم دید؟کسانی که در حق ما ظلم کردن و دستمان از انها کوتاه شد چه؟یعنی هیچ عدالتی نیست؟هیچ حساب رسی حتی؟

ماهی مرده

ماهی مرده نیستم روی اب

خسته ام فقط از جنگیدن

تسلیم شده ام در برابر امواج

ریزش سکه ای

این سکه ها که در ریشمان افتاده

هزینه ای است که پرداخته ایم برای پوکر فیس نشان دادن خودمان در این حجم استرس

درد

مادرم صدایم کرد

کین زمستانای سرد

وین پائیز سراسر زرد

وین حجم انبوه درد

از تو مرد می سازد مرد

چه گوارا

دستانش بوی گل می داد

به اتهام چیدن گل دستگیرش کردند

ادعا می کرد گل می کاشته

اثبات شد خود درست بود هرچه می پنداشتند

چیدن گل کمترین جرمش بود

کی میایی

 

نیوفتاد از دستم می 

عمر من شد طی 

فروردینم شد دی 

کی میایی تو کی

مزرعه

تو تا می توانی دشنام ده مترسک را 

مزرعه را ملخ زده 

دهقان است که خواب است